قرارمون باشه
یه عصرِ بارونخوردهی پاییزی،
یه پیاده روی خلوت...
که دستمو بگیری و تا بیام بگم خسته شدم،
بگی یه کم دیگهم قدم بزنیم
که طبقِ معمولِ پاییز
که آدم سردرنمیاره چی بپوشه،
لباس گرم نپوشم و یهو باد شه یخ کنم
و بگی بدوییم گرمت شه تا برسیم به
اولین کافه و بریم بشینیم قهوه با
طعم لبخند و نگاه بخوریم
قرارمون باشه پاییز
اونجا که هوهوی باد صدامونو
تو خودش گم میکنه و
جوری همو بغل میکنیم
باد نتونه از بینمون رد شه و
من جوری که نفسام بخوره به گردنت،
زیرِ گوشت بگم:
دیدی ما رسمِ پاییزو عوض کردیم؟
دیدی پاییز فصلِ اومدنه نه رفتن؟
آخه منی که به این دنیاام تو پاییز اومدم،
از دنیای کی تو پاییز دل بکنم برم؟
پاییز فصل اومدنه نه رفتن.
اینو از هوای عاشقانهی هر عصرش و
عکسای نارنجیِ دونفرهشم میفهمن
همه و خودشونو میزنن به اون راه...
پس قرارمون شد پاییز باشه؟
#مانگ_میرزایی
...